الهه ی عشق

شرابی تو شراب زندگی بخش ... شبی می نوشمت خواهی نخواهی

الهه ی عشق

شرابی تو شراب زندگی بخش ... شبی می نوشمت خواهی نخواهی

الهه ی عشق من


می خواهم،


دستانت را ببوسم


تا کلمات، روی برگ ها بنشینند..


تو نیستی...


می خواهم،


چشم هایت را ببوسم


حرف هایت را 


با چشم هایم، بشنوم..


تو نیستی...


می خواستم،


لبانت را ببوسم


تا تاکستان شراب هایت،


مستم کند


تو نیستی!!


و من باز هم،


آن قدر دوستت دارم، که


برای بوسیدنت،


روی کاغذهای سفیدم،


بیشتر از آن چه که بیندیشی،


بارها، دستانت را، چشم هایت را،


لب هایت را می بوسم..


با کلماتی، که 


بر دیوان آغوشت، حک می کنم ...


با نفس هایی، که نامت را


بر رگ های سرخ من،


به عشق نشانده اند....

الهه ی عشق من


می سرایم از تو


در شادمانه ترین کنج قفس


تو کنارمنی


و حجم ریه هایم را


لبالب می سازم از عطر نفست....


من خوشبخت ترین 


قناری  زندانم....

الهه ی عشق من


فــدای نــاز چشمــانت عجب زیبــاست چشمـــانت

نمیـــدانــم ولــی شـایــد شب یلــداست چشمــانت


به چشمـانت قسـم بانــو دلــم بـیـمـار چشمت شــد

نگـه کردی،نگه کردم...عجب گیراست چشمانت


وهر شب فکر من اینست:مرا هم دوست میداری؟

اگـر چه بی خبر از من پر از رویاست چشمانت


و هر شب دست من مجنـون بـرای لمس چشمانت     

    چه می شد بشنوم امشب تو هم لیلاست چشمانت؟


اگـــر سهــم من از دنیــا فقط یک چیــز باشــد 

من

فقط چشـم تـورا خواهم که یک دنیاست چشمانت


دلـت آرام چـون رویا ، صدایت نــرم چـون شبنــم

رخت مــاه تمـام  امــا... گلم غوغـاست چشمانت


                           

دل و روح وسـر و جانم تمـام عشق و ایمانم

شده غرق نگاه تو ، تو که دریاست چشمانت...

الهه ی عشق من


ﻣﻦ ﺗــﻮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ...


ﻧﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ


ﻧﻪ  ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻧﯿــﺎﺯ


ﺗﻨﻬﺎ  ﺑﻪ  ﺍﯾﻦ  ﺩﻟﯿـــــــﻞ  ﮐﻪ ..


ﺗـو


ﺳﺰﺍﻭﺍﺭ ﻋﺸـــــﻖ ِ  منی....

الهه ی عشق من


نبض اشعارم  درون حلقه  چشمان توست

مو پریشان کن غزل  آماده  فرمان توست


واژه واژه  می چکد  از  شعرهایم  نام  تو

گوییا امشب غرل  هم تشنه  باران توست


نام  زیبایت   درون  شعر   غوغا   می کند

جمله ها سردرگمند ولحظه طوفان توست


ترجمان واژه هایم پشت پلکت مانده اند

پایه های شعر من بر پایه و ارکان توست


با تکاپویی قلم بر روی کاغذ  جاری  است

دفترم میخنددوامشب قلم رقصان توست

از لبت تا  می نویسم  شعر  لب وا  میکند

وزن اشعارم نمادی  از لب  خندان  توست


گیسوانت را به روی شانه های  شب  بریز

تا ببینم رنگ شب از طره ی افشان توست


طرح  سیمایت  اگر در  آسمان  پیدا  شود

ماه پنهان میشود،چون آسمان ازآن توست..


‌  ‌

الهه ی عشق من


دستور بده شاعر چشمان تو باشم

مجبور که نه ...گوش به فرمان تو باشم


بوسیدن تو جرم شد و فکر قصاصم

محکوم شدم "نجمه ى" زندان تو باشم


جانم شدی و عشق شود مسئله ى ما

عید ست اگر مست به قربان تو باشم

 

خورشید منى بر همه عمرم تو بتابى

ای کاش که من شمع شبستان تو باشم


بیمار شدم زود بیا تا که نمیرم

یا مرگ ویا در پى درمان تو باشم


دردت بکشم تا که غمى در تو نبینم

با  برگ وفا چتر به  باران تو باشم


ایام به کام دل تو شاد نوازد

من رقص کنان شعر و غزلخوان تو باشم


روزى برسد وعده ى فال تو بگیرم 

آنروز دَهَم سر که به دامان تو باشم...


لب م هوای لب ت  را 

دلم  هوای  دل ت


عجب  هوای  عزیزی 

میان  فکر من  است


و مانده ام  که ... بگویم ...؟؟؟


   تنم  هوای  تن ت