دستور بده شاعر چشمان تو باشم
مجبور که نه ...گوش به فرمان تو باشم
بوسیدن تو جرم شد و فکر قصاصم
محکوم شدم "نجمه ى" زندان تو باشم
جانم شدی و عشق شود مسئله ى ما
عید ست اگر مست به قربان تو باشم
خورشید منى بر همه عمرم تو بتابى
ای کاش که من شمع شبستان تو باشم
بیمار شدم زود بیا تا که نمیرم
یا مرگ ویا در پى درمان تو باشم
دردت بکشم تا که غمى در تو نبینم
با برگ وفا چتر به باران تو باشم
ایام به کام دل تو شاد نوازد
من رقص کنان شعر و غزلخوان تو باشم
روزى برسد وعده ى فال تو بگیرم
آنروز دَهَم سر که به دامان تو باشم...