الهه ی عشق

شرابی تو شراب زندگی بخش ... شبی می نوشمت خواهی نخواهی

الهه ی عشق

شرابی تو شراب زندگی بخش ... شبی می نوشمت خواهی نخواهی

محبوب من ؟

دلبرِ شیرین و بازیگوش من 

عطر تو پیچیده در آغوش من .. 

شهر از بوی نگاه ت پُر شده 

گُل فروشان ، نان شان آجر شده .. 

کَس ندیده مثلِ تو  اینگونه یار

کوزه ای لب ریز و چشمانی خمار ..‌

دل بر من ، ماه بازیگوش من 

بی تو می پیچد به خود آغوش من ..‌

تا لب ت ساییده بر پِیک من 

عشق جاری می شود در جان من ...

طعم باران می دهد لب های تو

مزه ی جان می دهد لب های تو ... 

کاشکی من می شدم خال لب ت 

مثنوی هایم همه مال لب ت ... 


عاشقت م محبوب و محجوب دل م

عشق اَبدی دل م


چشم های ت را دوست می دارم


همان چشمانی که

مهربانانه پناه ام می دهند

در آغوش نگاه ات 

چنان که اقیانوس را

و ماه را

چشم های ت را دوست می دارم

و تنها آنجا خود را 

آرام و در قرار می بینم

چونان کسی 

در امنیت خانه اش

چشما های ت را دوست می دارم

به هنگامه ی طوفان،

و سیلابه ی اشک های اش

آنگاه که دردهای 

مضاعف ات مرا

در قعر آن فرو می برد 

و عاشقانه در 

آرامگاه اش می میراند ...


چشم های ت را دوست می دارم...

عشق اَبدیِ دل م

عزیزم در پناه مهربانی ات جوانه زدم و با نسیم صداقت ت به بار نشست م و معنا و مفهوم زندگی را در با تو بودن یافتم، بهترین بهانه زندگیم، یک دنیا عشق و محبت خالصانه مرا به مناسبت 

 اولین روز ماه تولدت پذیرا باش … 

عشق اَبدیِ دل م

الهه ی عشق من ..

دِلِ مَـــــن


کُــــلــبـــۀ بـــارانــی ست 

وَ تُـــــو ،
آن بـــارانِ بــــی اِجــــازهِ ای ؛


کِــــه نـاگــــهــــان دَر اِحــســــاسِ مَـــــــن ،


چِـــکِّــــــه مـــــی کُـــنــــــی...


عشق اَبدیِ دل م

الهه عشق من؟


میخواهم در آغوش بگیرمت

آنقدر محکم که 

جای عشقم روی تنت بماند

عطر تنم روی پوستت بماند

رد لبهایم روی بدنت بماند

جای انگشتانم روی اندامت بماند

تا همه ی اهالی این شهر بدانند

تنت قلمرو سرکشی های من است

‌ ♥️ع ا ش ق ت م  ع ش ق م ن ♥️

عشق اَبدیِ دل م

عزیزِ چشم های م 

من حســــــــــودم ...

حتی به بادی که موهای ت رانوازش میکند

من حسودم

حتی به آفتابی که تن ت را گرم میکند

و تو لباس ت را کم میکنی

و من نگران نگاه خورشیدم!

من حسودم حتی به دستان ت

که گاه دست به سینه می ایستی!

احساس می کن م خودت را در آغوش گرفته ای

من حسودم به هر چشمی که تو را نگاه میکند

من حسودم به لبخند های ت!

از نثارشان به دیگران

من حسودم به هر چیزی که تو را حس می کند...

عشق اَبدیِ دل م

الهه ی عشق من؟

تو میوه کدام درخت از بهشتی 

که داشتنت 
شیرین ترین وسوسه 
و نداشتنت 
تلخ ترین ممنوعه ی دنیای من شد ..

 الهه ی عشق م؟


موهایت را رها نکن


پائیز است

باد می آید …

بوی موهایت را با خود می برد

و برگ ها عاشق تر می شوند .. 


عشق دل م ..فصل پاییز .. فصل عاشقانه .. فصل تو .. فصل

 زایش عشق .. فصل زمینی شدن ت .. مبارک باد♥️

نوشته شده در شنبه

دُردونه ی دل م

الهه ی عشق م؟

من از میانِ تمامِ کتاب ها

آن ‌که شبیهِ تو بود برگزیدم

و از دلِ تمام صفحات

آن که عطرِ دست‌ های تو را داشت انتخاب ‌کردم

و از تمام صفحه ها

برگی ‌که به لطافت نگاهِ تو بود دیدم

و از این برگ

خطی‌ که طعم تو را داشت خواندم

اینک دوستت دارم …

دوستت دارم

و دوستت دارم را مُدام تکرار‌ می‌ کنم

که در تو خلاصه می شود

ای عصاره ی‌ تمامِ شعرهای ناگفته

تو نیز لب به این تکرارِ رویا گونه بُگشا

تا خدا به گلهای رازقیِ باغچه اش بگوید

از تو یاد بگیرند عطر افشانی را

عشق دل م

عشق م؟

نگاه تو

 در نگاه معصومانه ی تو
دلنشین ترین دشت های سبز خیال را کشیدم
و زیباترین آرزوهایم را دیدم
تو از کدام طلوع خورشیدی که سراپا همه نوری
 و من با تو هر لحظه پر از سرور...

دُردونه ی دل م

"ع ش ق"
   واژه ی غریبیست عشق... لحظه ای آبادت می سازد، لحظه ای ویران!

   لحظه ای پادشاهی، لحظه ای گدا

   پر است از فراز و نشیب، دوری و نزدیکی ، تضاد و تفاهم، شک و یقین...

   عجیب قدرتمند است و جادو می کند!
   خانه ات آباد، ویرانگر لحظه های م  برقرار باشی در دل م تا همیشه
   ای فاتح شب های با تو بودن م 
   ... ای عشق...

عشق دل م

جانِ جانان م؟

من از میانِ تمامِ کتاب ها

آن ‌که شبیهِ تو بود برگزیدم

و از دلِ تمام صفحات

آن که عطرِ دست‌ های تو را داشت انتخاب ‌کردم

و از تمام صفحه ها

برگی ‌که به لطافت نگاهِ تو بود دیدم

و از این برگ

خطی‌ که طعم تو را داشت خواندم

اینک دوستت دارم …

دوستت دارم

و دوستت دارم را مُدام تکرار‌ می‌ کنم

که در تو خلاصه می شود

ای عصاره ی‌ تمامِ شعرهای ناگفته

تو نیز لب به این تکرارِ رویا گونه بُگشا

تا خدا به گلهای رازقیِ باغچه اش بگوید

از تو یاد بگیرند عطر افشانی را ....

دُردونه ی دل م

بِـهشـت ،
جای مُناسـبی بَرای مَن نیست ..
در بندِ حـوری و
رود های جـاری نیسـتَم ..
من جَهنّـم میخواهَم ،
بیـابـانی ، جـایی ،
"امّـا کنـارِ تـو ..

عشق اَبدیِ دل م

هرگز با چشم‌های من، خودت را تماشا نکرده‌ای
تا بدانی چقدر زیبایی..
هرگز با گوش‌های من خودت را نشنیده‌ای
تا بدانی چه آرامشی توی صدایت ریخته!
هرگز با پاهای من با شوق به سمتِ خودت قدم برنداشته‌ای و هرگز با دست‌های من دست‌ خودت را نگرفته‌ای!
تو هرگز با قلبِ من خودت را دوست نداشته‌ای و نمیدانی چگونه میشود عاشقت شد
و از این عشـق مُـــرد!
تــو نمیدانی..
تــو هیچ چیز نمیدانی... 

                                             بخدا تو هیچ چیز را نمیدانی .............

راز و نیاز شبانه

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

عشق اَبدیِ دل م

قتی سرت رو شونمه٬ هق هقٍ گریه می شنوم

با اشکای شور چشات٬ وضو واسه عشق می گیرم!

با سرمه ی چشمای تو٬ زیبا شده سجاده هام

تسبیح پلکاتو می خوام ٬برای ذکر لحظه هام

مٌهر لباتو می بوسم٬ می ذارمش واسه نماز!

قدقامت الصلاّة می شم٬ با آغوش رو به تو باز

قنوت دستای منه٬ طاق کمون ابرو هات!

نیت قربت می کنم٬ برای دیدن چشات

تو رکعت آخر عشق٬ رو زانوهات سجده می رم!

همیشه آخر نماز٬ عشق تو رو سلام می دم

خلوت دل

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

عشق دل م

آغوش تو …
ﻣﺘﺮﺍﺩﻑ ﺍﻣﻨﯿﺖ ﺍﺳﺖ !!
آغوش تو …
ﺗﺮﺱﻫﺎﯼ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺑﻠﻌﺪ !!
آغوش تو …
ﯾﻌﻨﯽ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺳﺮﺩﺭﺩﻫﺎ !!
ﯾﻌﻨﯽ ﺁﻏﺎﺯ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪﺗﺮﯾﻦ ﺭﺧﻮﺕﻫﺎ !!
آغوش تو …
ﯾﻌﻨﯽ “ﻣﻦ ” ﺧﻮب م !
ﺑﻐل م ﮐﻦ …
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﯽﻫﻮﺍﯼ ﺗﺮﺱﻫﺎ
ﻣﯽﺗﺮس م !! …

دُردونه ی دل م

آدم هایی هستند که دلبری نمیکنند،
که حرفهای عاشقانه نمیزنند،
چیز خاصی نمیگویند که ذوق کنی
آدمهایی که نمیخواهند عاشقت کنند..
اما عاشقشان میشوی!
ناخواسته دلت برایشان میرود…
این آدمها فقط راست میگویند
راست می گویند با چاشنی قشنگ ” مهر”
لبخند میزنند نه برای اینکه توجهت را جلب کنند،
لبخند میزنند چون لبخند جزئی از وجودشان است…
لبخندشان مصنوعی نیست، اجباری نیست
در لبخندشان خدا را میبینی….
اینها ساده اند
حرف زدنشان…
راه رفتنشان…
نگاهشان….
ادعا ندارند، بی آلایشند، پاک و مهربانند…


                 ♥️عشق دل م عاشقت م♥️

دُردونه ی دل م

نگاه تــــــو


مـــرا عاشق تر از پیـــــش می کند


چه معجـــونی می شود


زندگــــی


با لمسِ دستان تــــو


با حسِ عشــــــــــقِ تـــــو