شاه ماهی من !
بیا و ببین اشک شوق بچه ماهی ها را !
می رقصند و می گریند....
بیاد می آوری ...
به نشانی آن غروب
برای مرگ آن بچه ماهی اسیر در دهان مار !
چه گریه ها که نکردی !
برای ضیافت امشب من خدا را هم دعوت نکرده ام
میترسم دوباره حسودی کند !
امشب
من
تو....و
ستاره م ا ن
سقفمان آسمان..
بسترمان پهنه دشت و مخمل شقایق ها....
که عاشقانه لمس تنت را انتظار می کشند....
امشب !
از راه که میرسی بدون درنگ
شمعها را فوت کن
میترسم دراین تیرگی
از نور شعله های شمع
خدا دوباره پیدایمان کند...!!!