الهه ی عشق

شرابی تو شراب زندگی بخش ... شبی می نوشمت خواهی نخواهی

الهه ی عشق

شرابی تو شراب زندگی بخش ... شبی می نوشمت خواهی نخواهی

الهه ی عشق من

او رفته است

به سفر اما بی من .....


دلتنگ گریه کردن هستم


به یاد می آورم زمانی راکه در حضورش اشک می ریختم

و دستان مهربانش گونه های خیسم را نوازش می نمود

و اشک

شاید بهانه ای بود برای لمس مهربانی اش....


  به یاد می آورم که چه آرام رفت از مقابلم  ..

و تنها یادگارش

همان لبخندی بود که وقتی برای آخرین بار صدایش کردم به من هدیه کرد


و حال

به یاد آن خاطرات شیرین

می خندم و با عشق منتظرش می ماند .و می دانم او دلتنگی عاشق را درک می کند


کاش زودتر سفر تمام شود

ای ممنوع ترین دلتنگی

این دل کوچک بی طاقت تر از این حرفهاست

زود برگرد ..

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.